ذوب شده نوشته: عباس معروفی ناشر: ققنوس- زمستان ۱۳۸۸ به گفته عباس معروفی، این کتاب، نخستین رمان اوست که در پاییز ۱۳۶۲ از خیالها و خاطرات او از فضایی که در آنجا زیسته و نفس کشیده، نوشته شده است. رمانی که بعد از بیست و شش سال چاپ شده و به دست خوانندگان رسیدهاست. ذوب شده، داستان نویسندهای است که زیر بازجویی و شکنجه ناچار به قصه پردازی شده و آنگاه در قصههای خودش گم میشود. ناصر اسفاری که …
ماه: مهر ۱۳۹۰
یک روز جلوی کلیسا نشسته بودم و داشتم به باغچهها نگاه میکردم. آن روز باغچههای حیاط و کلیسا پر از پروانههای آبی و زرد بود. آن روز اگر کسی به من میگفت که روی کتفم دو بال درآوردهام تعجب نمیکردم. چون آمادگیاش را داشتم که به موجود دیگری تبدیل شوم. ساعت چهار بعداز ظهر آیدین آمد. شکستهتر از گذشته بود. درست مثل آدمی که وارد گورستان میشود؛ خشک و غمگین و پژمرده. خواستم از شادی جیغ بزنم اما بیتوجه به …
“دیوار – ژان پل سارتر – ترجمه صادق هدایت” “شاید از خبر مرگ من، کنشا به گریه میافتاد و ماهها از زندگیاش بیزار میشد. ولی با وجود همه اینها من بودم که میمردم. به یاد چشمهای قشنگ گیرندهاش افتادم. وقتی که به من نگاه میکرد، چیزی از او به من سرایت میکرد. اما فکر میکردم که این موضوع هم خاتمه یافته و اگر حالا او به من مینگریست نگاهش در خودش میماند و به من تاثیری نداشت. من تنها بودم.” …
“دیدهای بسیار و میبینی/ میوزد بادی،پَری را میبرد با خویش / از کجا؟ از کیست؟ / هرگز این پرسیدهای از باد؟ / به کجا؟ وانگه چرا؟ زین کار مقصد چیست؟ / خواه غمگین باشی، خواهی شاد / باد بسیار است و پَر بسیار، یعنی این عبث جاریست. / آه! باری بس کنم دیگر / هر چه خواهی کن، تو خود دانی / گر عبث، یا هر چه باشد چند و چون، / این است و جز این نیست. / مرگ …
چراغای اتاقم خاموشِ، نشستم روی تختم و تکیه دادم به دیوار. میدونم ساعت از ۴ گذشته، ۴ صبح. گرچه پنجرهی اتاقم بسته است اما میتونم حس کنم که هوا خنکِ. کمی سردم میشه، بیتفاوت به این مسئله همچنان نشستم روی تختم و به اتاقم توی تاریکی نگاه میکنم. چشمام به تاریکی عادت کرده و کتابها، وسایل و لباسها توی شلوغی کاملا برام تفکیک پذره. اما ذهنم چی؛ ذهنم اونقدر شلوغِ که تفکراتم به سختی قابل تفکیکِ. قصد مرتب کردن اتاقم …